یه روز یه اصفهانیه

.
.
.
.
.
.
.
.
.

سر تا پاش خاکی بود چشماش سرخ شده بود از سوز سرما از

 

چهره اش معلوم بود خیلی حالش ناجوره


اما رفت و وضو گرفت تا نماز بخونه گفتم: شما حالت خوب نیست

 

لااقل یه دوش بگیر ، یه غذایی بخور ، بعد نماز بخون


سر سجاده ایستاد نگاهی بهم کرد و گفت: من خودم رو با عجله

 

رسوندم خونه تا نماز اول وقت بخونم 


کنارش ایستادم حس می کردم هر لحظه ممکنه بیفته زمین تا آخر

 

نماز ایستادم تا اگه خواست بیفته بگیرمش

 
حتی تو اون شرایط سخت هم حاضر نشد نماز اول وقتش ترک

 

بشه...


اون اصفهانی شهید ابراهیم همت بود
 

 

 شرمنده ام...شرمنده همه اصفهانی ها که در کردستان و غرب و

 

جنوب در جبه های نبرد هرجا که میرفتیم بیشتر از همه لهجه شیرین

 

آنجا را میشنیدیم



بیاییددست در دست هم بدهیم و تبعیضها و اهانتهای قومیتی رو از بین ببریم

 

 



سربازان گمنام

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








برچسب ها :